از شعر متفاوت تا شعر متفاوط
فرض ما این است که درک مقوله یا وضعیت پست مدرن، امری اجتناب ناپذیر است. فرض دیگر ما بر این موضوع متکی است که مقولهی مورد نظر در شرق و غرب با برخوردهای سلبی و ثبوتی مواجه بوده و هست. به هرصورت برخی بر این باورند که پست مدرنسیم را باید نقد مدرنیته، بحرانی تکمیل کنندهی پروژهی نیمه تمام مدرنیته، آخرین مرحله و پایان عمر مدرنیته، پایان عصر نو و … به حساب آورد.
گاه نیز پست مدرنیته را مرحله ای فراتر از مدرنیته دانسته اند: «عصر ظهورکامپیوترها، عصر تکنولوژیهای پیشرفته، عصر اطلاعات، عصر رسانه ها»! خلاصه این که پست مدرنیته را به سختی بیانگر عصر یا دوره ای جدید دانسته اند که به دنبال مدرن آمده». از این رو توالی تاریخی و زمانی را امر چندان تعیین کننده ای در تعریف و تشخیص پست مدرنیته به حساب نمیآورند.
تعریفهای مکرر و نامکرر دیگر نیز از مقولهی پست مدرن پیش روی ماست:
- پست مدرنیسم با انکار تاریخ و نفی غایت مندیهای اجتماعی – سیاسی، خود را رودرروی مدرنیسم قرارمی دهد.
- فضای پست مدرن دارای واقعیت تاریخی است و نباید آن را تا حد یک ایدئولوژی صرف یا خیال پردازی فرهنگی تقلیل داد.
- پست مدرنیسم واکنشی است در برابر مدرنیسم که دارای جهانبینی کلی و یکسونگری است: تکنوکرات، فنسالار، عقگرا
- پستمدرنیسم با نفی عقلانیت عصر روشنگری، اساسیترین جنبههای مدرنیسم را هدف حملهی خود قرار میدهد.
- «همه چیز میگذرد!» این است شعار پست مدرنیسم: قانونمندی قابل اعتنایی وجود دارد.
- پست مدرنیسم با شرایط فرهنگی گستردهای که دارد مبشر دورانی تازه در امور بشری است.
- پست مدرنیسم زیر عناوینی همچون یک سبک یا یک جنبش قابل درک است.
- پست مدرنیسم بازگشت به ارزشهای تاریخی و بازخوانی آن را پیشنهاد میکند البته بدین معنا که وقتی مدرنیته در کار یکسانسازی انسانهاست و به جهانهای فکری – ارزشی دیگر بیاعتناست و استعمار مدرن هم کاری ندارد جز این که فرهنگهای مختلف را تحقیر میکند.
- پست مدرنیسم در برگیرندهی جنبشهای مدرنیستی پایان قرن گذشته است، بنابراین بخشی از مدرنیسم محسوب میشود.
- پست مدرنیسم رجعتی به اصول ماقبل مدرن است.
- پست مدرنیسم به مرگ اومانیسم نظر دارد، از این رو نفی مدرنیسم محسوب میشود.
- پست مدرنیسم یک سبک نیست، یک مقولهی فرهنگی مسلط است.
- پست مدرنیسم بهیک مقطع زمانی یا مکانی خاص محدود نمیشود، آن را باید نوعی رویکرد یا نوعی برداشت دانست.
بر مبنای دیدگاههای یاد شده – مشت نمونهی خروار – هم بسیاری چیزها دستگیرمان میشود و هم این که تعریف قاطعی از مقولهِی پست مدرنیسم و پست مدرنیته عایدمان نمیشود. در این میان گویا صاحبنظران نیز حیرانند! وقتی از «فوکو» میپرسند: «پست مدرنیسم یعنی چه»؟ میگوید: «در پاسخ دادن به این سوال مشکل دارم زیرا هنوز نمیدانیم مفهوم مدرنیسم چیست؟! جایگاه و حد و حدود و مرزهای آغاز و پایان مدرنیسم کجاست؟ بنابراین نمیتوانیم به تعریفی از مفهوم پسامدرنیسم، برسیم.»
(مدرنیته و پست مدرنیته، «حسینعلی نوذری»، ص ۲۰۷)
اما «تری ایگلتون» در تعریف پست مدرنیسم، وقت را غنیمت میشمارد و میگوید: «جریانی هزلگونه، شوخ، استهزاگرا و حتا روانپریشانه است… موضوع آن در قبال لغت فرهنگی نوعی تقلید سبکی مهوع و بیادبانه است و بیژرفایی یا بیمحتوایی ساختگی و تصنعی آنهرگونه وقار و عظمت متافیزیکی را تضعیف و نابود میکند.
(مدرنیته و مدرنیسم، «حسینعلی نوذری»، ص ۲۳۲)
بعضی از صاحبنظران ایرانی نیز معتقدند که پسامدرن گونهای نقد فرهنگ است به گستردهترین معنایی که تاکنون از نقد شناختهایم.
خب! با این حساب باید چه کرد؟ / نعش این شهید عزیز/ روی دست ما مانده است!
فعلا بشماریم – جمعبندی کنیم به اختصار البته – مولفههای وضعیتی را که پست مدرن نامیده شده است: تردید به کلان روایتها، بیاعتقادی به اصول ثابت و قواعد از پیش تعیین شده، نفی مطلق باوری، نفی کلیتی اورگانیک (در مسایل مربوط به جامعه هنر)، توجه به کثرتگرایی، نسبیتگرایی، نسبیتباوری، خردستیزی، عدم یقین و تقین، شک و تردید نسبت به گفتمانهای جهانی – فرهنگی – سیاسی و … توجه به جهانی متکثر، رویکرد به طنز و تناقض و شوخطبیعی، پرهیز از قهرمانستایی، توجه به «واقعیت گرایی چند بعدی»، نفی روایت خطی و نظم سلسله مراتبی، رویکرد به زبان نه همچون عاملی برای تبیین امور واقعیتها، پذیرش دیدگاههای مختلف و نفی اقتدار یک دیدگاهیگانه، به بازی راه دادن فرهنگ عامهی معاصر، انکار راهحل نهایی برای رهایی بشریت، ناباوری نسبت به پاسخهای قطعی، اجتناب از نظریهی یا «این» یا «آن»!، رویکرد به نظریهی هم این، هم آن! توجه به نقش بتشکانهی طنز، گرایش به ویژگیهای مثبتی که در گذشته (در سنتها) وجود دارد، رویکرد به اختلاط و ترکیب گفتمانهای گوناگون، رمززدایی و شالودهشکنی (هر چند خود بعضا غیر از این عمل میکنند)، متنباوری، بازیهای زبانی، احیاء نگرشهای کهنه و منسوخ و … بر مبنای مطالبی که طرح شد این پرسش پیش میآید که وقتی «فوکو» و امثال او نتوانستهاند از عهدهی تعریف پستمدرنیسم برآیند ما در این میان چه کارهایم؟ و متعاقب آن با این پرسش نیز مواجه میشویم: ما که هنوز مدرنیسم و مدرنیته را تجربه نکردهایم، چگونه میتوانیم وارد مرحلهی پست مدرن بشویم؟ طرح پرسشهای مورد اشاره وقتی ظاهرا ضروریتر به نظر میرسد که بر این موضوع نیز واقف باشیم که مدرنیته در غرب دارای قدمتی چهارصد ساله است و مدرنیسم از سابقهای صد ساله برخوردار است. بدین ترتیب «علی» میماند و حوضش. ما میمانیم و افتاد مشکلهایمان!
من قول نمیدهم که از عهدهی حل این معضلات پست مدرنیستی! برآیم. اما سکوت را هم جایز نمیدانم پس با اجازه!
مقولات فلسفی از جمله بحث پست مدرنیسم موضوعی است که به جامعه روشنفکری مربوط میشود و ربطی به عموم مردم ندارد، از این رو روشنفکران جامعه را نمیتوان از درک و فهم این گونه مباحث بر حذر داشت به عکس روشنفکران حتما باید با پیشروترین بحثهای ادبی – فلسفی آشنا باشند، ما نمیتوانیم روشنفکر را منع کنیم که چون جامعهی ما در دورهی مدرن نیست، نباید برای تو مباحث مدرنیته مطرح باشد. ما به عنوان روشنفکر، دانشجو یا معلم همان طور که تا برترین تکنولوژی را وارد نکنیم، مسالهی تکنولوژی ما حل نمیشود، تا با پیشروترین مباحث آشنا نباشیم، نمیتوانیم مسائلمان را حل کنیم.
(«عبدالکریم رشیدیان»، کتاب ماه شمارهی ۶۴، ص ۸۵)
از طرفی رادیکالیسم اجتماعی – سیاسی جهان مدرن، لزوما پا به پای مدرنیسم هنری قدم برنمیدارد. «مارکس» نیز معتقد است که رابطهی توسعهی تولید مادی با هنر ناموزون است. بدین معنا که دورههای معینی از بالاترین توسعهی هنری وجود دارند که هیچ پیوند مستقیمی با توسعهی عمومی جامعه، پایههای مادی و ساخت و استخوانبندی آن ندارند. «مارکس» در این مورد به مقایسهی هنر یونانی با هنر مدرن میپردازد. معنی دیگر نکات یاد شده این است که «تکنولوژی در زندگی اجتماعی و در تولید فرهنگی، آخرین عامل تعیینکننده محسوب نمیشود.»
تکرار کردهاند / تکرار میکنم: ما که تجربهی مدرنیته را از سر نگذارندهایم به چه حقی از پست مدرنیسم حرف میزنیم؟ ضرورت طرح و بسط چنین مباحثی را یکی از صاحبنظران خودمان به طور خودمانی اینگونه توضیح میدهد:
(این که میگویند) ما که هنوز مدرنیسم را نفهمیدهایم نباید وارد بحث پست مدرن شویم… حرف درستی نیست گویی که پرداختن به بحثهای فلسفی، مرحلهای است… این برداشت از گفتمان فلسفی، بسیار مکانیکی است… فهم درست مدرن و مدرنیته بدون شناخت پست مدرنیسم و چالش پست مدرن ممکن نیست. متفکران پست مدرن پارهای پرسشهای اساسی دربارهی اندیشهی مدرن و روشنگری طرح کردهاند که دیگر نمیتوانآنها را نادیده گرفت. گفته میشود پست مدرنیسم مسالهی ما نیست، به گمان من گونهای ابهام در واژهی «ما» وجود دارد. اگر منظور ما روشنفکران است در آن صورت پست مدرنیست همان اندازه مسالهی آنهاست که مدرنیسم بود. اما اگر منظور از «ما» تودهی مردم است بحث نظری و انتزاعی حتا در مورد فلسفهی مدرن نیز مسالهی آنها نیست.
(«شاهرخ حقیقی»، کتاب ماه، شماره ۶۱، ص ۹)
در هر صورت با استناد به این که در جامعهی فرضا پیشامدرن نباید از وضعیت فراگیر پست مدرن حرفی به میان آورد و یا به دلیل عدم ارایهی تعریفی دقیق از پست مدرنیسم از سوی صاحبنظران و یا با اشاره و کنایه به تناقض در آراء و عقاید فلاسفهی متاخر خالی کرد. علاوه بر این برخی از نویسندگان پستمدرن، برخاسته از جاهایی هستند که برخی صاحبنظران غربی آنها را تحت عنوان فرهنگ عقبماندهیا شفاهی توصیف میکنند، برای نمونه «رشدی» اهل هند و «مارکز» از امریکای جنوبی.
(نگاه کنید: پست مدرنیته و پست مدرنیسم، ص ۲۳۶)
زندهیاد «محمد مختاری» در خصوص موقعیت پستمدرن و نوع مواجهه با آن در جامعهای که تجربهای کافی از مدرنیسم و مدرنیته ندارد، گرهی این معضل را این گونه میگشاید: طرح موقعیت پستمدرن الزاما بدون معنا نیست که جامعهی ما باید درصدد پیگیری موفقیت مدرن و تجربهی گام به گام مدرنیته، درست به همان صورتی باشد که در اروپای پس از رنسانس تجربه شده است. چنین برداشتی مغالطه است. هم تجربه و درک و سنجش درونی و ملی ما و هم نقد و تبادل ارتباطات گستردهی جهانی، مبین راههای متفاوت است. بحث در این است که وقتی در موقعیت کمبهره از مدرنیتهی خویش به مطلقیتهای نوع دیروز و معرفت و رفتارسنتی فراخوانده میشویم، چگونه باید گلیم خویش را از دل امواج ارتباطات جهانی توسعه، تکنولوژی، دانش و … به در برد.
(تمرین مدار، ص ۳۲)
من شخصا مایلم پستمدرنیته و پست مدرنیسم را یک وضعیت فرهنگی بدانم، وضعیتی که گرچه به زمان و مکان چندان اهمیتی قایل نیست اما به هر حال در چنبرهی نوعی تاریخیت (زمانمندی، نه توالی تاریخی) گرفتار است. تاریخیتی غیر آرمانگرا، فاقد مدینهی فاضله، وضعیتی غیرپایدار همراه با حقایقی متکثر، نسبیتگرا، خردگریز، غیرنخبه را، ساختارشکن و در نهایت چالش برانگیز! و چه چالشی پستمدرنیسم، مطلقیتهای نوع دیروز و امروز را مورد حمله قرار میدهد. برخی محورهای دیدگاه برخی از پست مدرنیستها را نوعی تذکر تفکربرانگیز میدانم. دستاورد این تفکر برای فرهنگ و شعر و هنر ما نقض جزمیتهایی است که بعضا مورد تایید و تقدیس قرار گرفتهاند. حقایق ابدی؛ حقایقی همچون آزادی، عدالت و شعارهایی که در دورههای مختلف و نظامهای مختلف حاکم بر جامعه با تاویل و حکومتهای خودکامه نیز قابل دفاعاند. در جوامع خودکامه، تاویل دلخواه، در نقش «دانش»ی پدیدار میشود که متکی به قدرتی رسمی است: قدرتی رسمیت یافته! نسبیتباوری و عدم قطعیت مطرح شده از جانب پست مدرنیستها درست رودرروی این گونه تاویلها، دانشها و قدرتها قرار میگیرد: حقایق غیرقطعی و نسبیاند! ناپایدارند و بعضا فریبکار! بدین گونه وجه چالشی تفکر پست مدرن خود را از راه مولفههایی همچون نسبیتباوری و عدم قطعیت نشان میدهد: چالش با مطلقیتها و جزمیتها!
جهان، کلیتی یکدست و یکپارچه نیست: حقایق نیز! تا اینجا مخلص و چه چالشی تفکر پست مدرنیستها هستیم! اما اگر قرار باشد دامنهی مولفههایی همچون عدم قطعیت و تکثر حقایق و البته نسبیتباوری تا جایی کشانده شود که قاتل و مقتول، همیشه و در همه حال بهیک اندازه محق جلوه کنند، از ارادت و اخلاص ما نسبت به حضرات پست مدرنیست به شدت کاسته میشود. این نوع نهایت به نوعی جزمیت بدل میشود. با مثالی که از جایی نقل میکنم موضوع قابل لمستر خواهد شد؛ «استانلی فیش» نویسنده و شارح پست مدرن امریکایی نسبت به پستمدرن میگوید: بدین دلیل که جهان معاصر فاقد ارزشهای عام و جهانگستر است بنابراین دلیلی منطقی برای نفی عملکرد بنیادگرایان گروه القاعدهیا توجیه نظام سیاسی – اقتصادی جامعهی امریکا وجود ندارد. در عین حال امریکا حق دارد در دفاع از ارزشهای اجتماعی – سیاسی خود با تمام قوا و نیروی نظامیاش، گروه القاعده را به هر شکلی از پای درآورد. «استانلی فیش» پست مدرن اذعان میکند که از چشمانداز طالبان و القاعده، حمله به ساختمان مرکز تجارت در نیویورک و کشتن هزاران نفر غیرنظامی موجه است… کشتار امریکاییها به وسیلهی اعضای القاعده همان قدر مشروعیت که کشتن اعضای القاعده و طرفداران حکومت طالبان به دست سربازان امریکایی. (نگاه کنید: کتاب ماه، شماره ۶۱، ص ۹)
همین جاست که ضرورت برخوردی انتقادی با تفکرات و موضعگیریهای سیاسی – اجتماعی و … پست مدرنیستی احساس میشود با این حساب هر گاه نگرش و یا نگارش پستمدرنیستی، جزمیتها و مطلقیتها را نقض کند با اشتیاق به آن لبخند میزنیم، در غیر این صورت هیچگونه شبه استدلال و خواب و خرافهی پست مدرنیستی حتا از زبان «لیوتار» که کلان روایتها را نفی میکند و جناب «استانلی فیش» که تحلیلی مغشوش از واقعهی ۱۱ سپتامبر ارایه میکند، نمیتواند به ما سنگدلی آموزد که چشم بر قربانیان این گونه حوادث فرو بندیم، آن هم لابد براساس نگرشی که مبتنی بر محوریت «هم این» و «هم آن» است! نه! نخواستیم، مرحمت فرموده ما را به مداین فاضلهای برگردانید که در صحرای فرضا برهوت پیشامدرن بنا شدهاند!
تا این جا به رغم مدعیانی که منع «ایسم» کنند تکلیف من کم و بیش البته با این «پست» خاص روشن است! نخست صف بکشند این دل برکان موطلایی: نفی کلان روایتها، پلورالیسم، عدم قطعیتها و … سپس ماییم و این نگاه انتقادی که دیگر بلای جان ما نخواهد بود.
«شعر در وضعیت دیگر» که میتواند عنوانی کلی برای شعر غیرنیمایی، فرانیمایی، پسانیمایی و …. باشد، به طور مشروط، بر موقعیت یا وضعیت پستمدرن چشم نمیبندد و از منظری انتقادی، مطلقیتها و جزمیتهای شعر مدرن را گوشزد و در نهایت نقض میکند. نقض مسلمات شعر مدرن کاری فردی یا دلخواهی نیست. شک معرفت شناختی نسبت به به شعر مدرن و نقض مسلمات آن فرایند این اعتقاد است که هر انسان، جهانی است متکثر، حقایق ازلی نیستند و با سادهترین بیان خوبیها در یک سو و در سویی دیگر، بدیها روی هم انباشته شدهاند و در نهایت این موضوع را هم نمیتوان به رونویسی از گزارههای تئوریک (کالاهای غربی) تقلیل و خود را از شر مباحث جدی و جدید نجات داد و به استهزای این و آن پرداخت و به خواب خوش اندر شد!
۱ – شعر مدرن نیاز به صورتبندی جدید دارد، تصادفا وجوه چالشی شعر فرا(پسا) مدرن سبب دوبارهسازی شعر مدرن خواهد شد. شعر مدرن با بازسازی و تجدیدنظر و با نقض پارهای فرمولبندیهای خود به شعری تبدیل میشود که من آن را شعر در وضعیت دیگر (شعر پسانیمایی) نامیدهام که غالبا پست مدرن نامیده میشود. وجوه چالشی شعر مورد اشارهی من، شعر مدرن را احتمالا از این توهم نجات میدهد که نمیتواند (و نباید) از اقتداری همزمانی برخوردار باشد. این نکته اما به معنای ناماندگاری بخشی از شعر مدرن نخواهد بود. شعر مدرن با عصبیتی که در برابر وجه چالشی شعر پسامدرن نشان میدهد، شالوده باوری خود را آشکار میسازد: تاکید بر تک مرکزیتی، گرایش به قطعیتگرایی، وحدت اورگانیک، تکآوایی، تصویرمحوری و … مثلا بیان گزینگونهی شعر «رویایی» گرچه به درستی بر برهنگی امور واقع، پیراهن انتزاع میپوشد اما در نهایت، شعر را در ساختاری تکمرکزی زندانی میکند، بدین معنا که اتحاد عناصر، انفصال و گسستگی یا گسستهنمایی تخیل را در بند میکشد. در این گونه موارد فخامت کلامت یا نخبهگرایی نگارشی، معطوف به قدرتی است که مولف به آن مباهات میکند.
۲- شعر مدرن در کار ارزشزدایی از خرافهها و سنتها بوده و هست! و همچنین در پی تثبیت ارزشهایی است که تا حد یک ایدئولوژی غالبا چپ یا آرمانگرایی غیرسیاسی برکشیده شود:
زنده باد این! مرده باد آن! «این» و «آن» مورد اشارهی من در این جا غالبا فاقد گرایشهای ایدئولوژیکی است، بلکه بیشتر درصدد آن است که برای نوعی شیوهی (اقتدار) تالیف (تکوین) راه را هموار سازد:
فقط «این»گونه (تصویر محور، انداموار و …) بنویسیم، نه «آنگونه!
شعر پسامدرن در سنتها و همچنین در خرافهها با مهرورزی و مدارای بیشتری نگاه میکند، باورهای خرافی و اصولا فرهنگ عوام را با قاطعیت نفی و انکار میکند، هیچ خرت و پرتی را دور نمیریزد، در این میان شاید با درخشش شیای مواجه شود که اقتدار نوشتار مولفی مدرن، آن را کنار گذاشته باشد.
شعر مدرن، به ثبات مفاهیمی متیقن میاندیشید و شعر پسامدرن به ثباتی نسبی. ثبات متیقن بیشتر متوجه آینده است: کشور خویش را کنیم آباد! (در پرانتز: به جای کشور هر کلمهای که خواستید بگذارید!)
ثبات نسبی مورد نظر من، حرکتی بین فضایی (در چند فضا) مورد نظر دارد: حال واکنون و آینده! اما کدام آینده؟! شعر در وضعیت دیگر، رنگپریدگی ارزشهای ظاهرا پایدار را نشان میدهد؛ وقتی ارزشهای ثابت، فاقد اعتبار میشوند، و در معناهای محوری که نوید آیندهای روشن به بشریت میداد / میدهد؟ به دیدهی شک و تردید نگاه کرده شود/ میشود، پوچگرایی و هیچ انگاری به تدریج پدیدار میگردد، چرا که معانی نجاتبخش یا مردهاند یا رو به احتضارند؛ از این رو شعر پسامدرن از طریق به تاخیر انداختن معنا و گرایش به بازیهای زبانی، شوخطبعی و طنز و پارادوکس به ارایهی این پوچی – و «هیچ»ی میپردازد:
– تشدید لذتگرایی از طریق شگردهای زبانی.
– «زبان» بارگی که زنبارگی را تداعی میکند.
– متلاشی کردن کانونهای معانی مقرر و رسمیت یافته و …
۳- در شعر مدرن، واقعیت (و تجربه) از حالتی فیگوراتیو به جنبهای رمزآلود رو مینهد، رمزآلودگی شعر مدرن اما در نهایت مبتنی بر مولفههای محوری آن است: قطعیت، نخبهنگاری و …
در شعر پسامدرن، مولفهها سیال و قابل انعطافاند. این سیالیت، میان قطعیت و عدم قطعیت، حقیقت و نسبیتباوری و مسایلی از این دست در نوسان است، رمزآلودگی در این میان مدام رنگ عوض میکند.
۴- شعر در وضعیت دیگر مدعی است که شعری غیر تکآوا و در نتیجه شعری چند آوایی است. به گمان من حضور افراد (کاراکترها) و یا حضور چند پرنده در نقشی نمادین و در نتیجه ایجاد مکالمه میان آحاد و افراد شعر به معنای چندآوایی بودن یک اثر شعری نیست. از منظر من تناقض در گفتار، تناقض در اندیشه و احساس و در نهایت چند جهانی بودن انسان در متن، میتواند مولد چندآوایی بودن شعر باشد. این نکته بدان معناست که تداعیها و احساس و عواطف میتوانند از حرکت غیرموازی، غیرخطی و در نتیجه چندگانه (چندصدایی) برخوردار باشند. به گفتهی «برشت»: «هیچکس نمیتواند در دو لحظهی متفاوت، شخص واحد باشد.» این نوع تلقی از شعر چندآوایی، موید «چندجهانی بودن انسان»نیز هست. از همین منظر، آراء و عقاید دیگران مورد اعتناد قرار میگیرد و از خودمحوری (تکآوایی) سلب قدرت میگردد. فرزانگی اگر قدری به دیوانگی (شکل دیگر معرفت) اجازهی حضور بدهد، تکآوایی کنار میرود مخصوصا که: «انسان دیوانه، خرد متعارف را نفی میکند.»
۵ – واقعیت امر این است که شعر مدرن معاصر در جایی ترمز کرده است. این توفق آزاردهنده است. گاوآهن را که نباید از نوع اختراع کنیم. لحن خطایی اینگونه شعرها، متصل به ابداع یا اظهار نوعی از بیان است که تاریخ مصرف آن گذشته است: – آه ای میوههای ازل!
این گونه (نمونه) شعرها با کدام صورت بیانی تازه، از فردیت یا شان هنری برخوردارند؟ اگر به تعبیر «فوکو»:«هر عصر در مقایسه با دورانهای دیگر دارای هویت و گوهری متفاوت است» در این جا با کدام «تفاوت» و نه «تفاوط» روبهروییم؟ نوع این گونه نگارشها، معطوف به بازنماییهای از نوع کلاسیک است. در بخشی از شعر مدرن- مثلا در شعر رویایی – با نوعی فردیت معرفتشناختی قابل تاویل مواجهایم، در عین حال این فردیت، روبهمطابقت دارد: تصویر محوری، تکمرکزیتی، نخبهنگاری و … با این توضیح که این نوع شعرها به سبب ناسازگاری با نسبیت باوری و عدم نخبهگرایی، خودمحور و خودباور به نظر میرسند منظور من البته این نیست که فضای این گونه شعرها مسطح و محدود است، اما حلقوی بودن فضاهای آن، اقتدار خود را در حوزهی اشرافیت نگارشی به نمایش میگذارد. بدین معنا که خبری از فرهنگ عامه، کلمات و اصطلاحات کوچه و بازار، طنز و نقیضه و گروتسک نیست. بنبینش این شعرها اقتداگرا و مولفباور است. «فروغ» البته در این خصوص، هنجارشکنیهای چشمگیری از خود نشان داده است،اما معنامحوری و انسجام فورموله شدهی شعر او – جز در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» و یکی دو شعر دیگر – همچون احکامی ثابت و همه زمانی خود را معرفی میکنند. همین جاست که میگویم وجه چالشی گزارههای تئوریک میتواند پیشنهاددهنده به نظر رسید.
۶- گرایشهای اسکیزوفرنیک و جنوننگاری = مجنوننمایی (تصنعی یا غیرتصنعی) در شعر پسامدرن، به شدت مورد انتقاد خردگرایان = شاعران مدرن است. در وهلهی نخست انتقاد آنان قابل قبول به نظر میرسد، زیرا در جامعهای که به درک علمی از مسایل نیاز مبرم دارد، از خردستیزی حرف زدن، قدری مضحک مینماید. از طرفی جنوننگاری (مجنوننمایی) در شعر پسامدرن، به گمان من بیش از آن که متکی به سنت یا سابقهی عرفان در شعر کلاسیک فارسی باشد، معطوف به تذکر و یا تاکید برخی از فلاسفهی متاخر به ویژه «فوکو» است.
خب! حالا با این موضوع یا معضل چه باید کرد؟
به گمان من توجیه یا تعلیل بروز گرایش به این نوع جنوننگاری به منزلهی بیاطلاعی از فضای فرهنگی جامعهای نیست که به خردمحوری نیازمند است، بلکه وقتی عنصر جنون در شعر شاعران پسامدرن را در واقع آنتیتز برخوردهای بوروکراتیک، دید و بازدیدهای حسابگرانه و سلام و علیکهای کاسبکارانه و خودمحوری، سواداندوزی و عصا قورتدادگی و تعدیل مهرورزی بدانیم، انتقاد خردورزان مورد اشاره، چندان موجه نخواهد بود. در این صورت شاعران حق دارند قدری دیوانهنمایی و دیوانهنگاری کنند. بعید به نظر میرسد این جنوننگاری، مانعی جدی بر سر راه پیشرفتهای تکنولوژیکی ایجاد کند! به ویژه که طرح مبحث عقل در این موارد، معادل تفکری کاسبکارانه و رفتاری حسابگرانه قرار میگیرد. این پریشاننگاری، گاه خود را در تضاد با وحدت اورگانیک شعر مدرن قرار میدهد.
۷- در زبانیترین شعرهای مدرن ما، زشتیها – کلمات ناهنجار و کج و کوله و غیرلوکس – غایباند! متن یا مولف، «شمر» هم ظالم تر عمل میکند! در عوض تشریفات و تزیینات لفظی یا تصویری ابهتی زبانی قلمداد میشود. شعر «رویایی» از این منظر آرمانگراست، اما نه لزوما در معنای مطلق کردن معانی، یا تاکید بر معانی همه شمول (کلان روایتها) که بیان ایضاحی و نه تصویری آن به زعم برخی از شاعران مدرن یا مدرننما تضمینکنندهی رهایی بشریت است.
۸- در نظام مستقر شعر مدرن، اصول و قواعد بازی، مقدم بر معرفت است. در شعر پسامدرن، معرفت فردی بر اصول ارجحیت دارد. در مثل اصل وحدت اورگانیک را در شعر مدرن نمیتوان نادیده گرفت، هم از این رو شعری همچون «ایمان بیاوریم…» فروغ از سوی بسیاری از شاعران و منتقدان به دلیل گسستهنمایی، شعری غیرمنسجم و در نتیجه غیرقابل دفاع قلمداد شده است.
۹- اگر نسبیتباوری و کثرتگرایی با مفاهیم و عناصر شعری، کاری کند که حقیقت، در همه حال غیرقابل دفاع به نظر برسد، بازیهای زبانی در سطح پس و پیش کردن تصنعی الفاظ تقلیل خواهد یافت. نسبیتباوری را از آن جهت باور میکنیم که حقایق یکه را بر حقایقی متکثر ارتقاء دهد. ترس از به تاخیر انداختن معنا در شعر از آن جا آغاز میگردد که حقایق نسبی نیز به سطل زباله سرازیر شود.
۱۰- به درستی میگویند هر شاعری باید صدای طبیعی خود را در شعرش دنبال کند. «بورخس» نیز بر این نکته تاکید میورزد. نکتهای را اما در این میان باید در نظر گرفت که طبیعی بودن صدا با چه معیاری قابل اندازهگیری است؟ آیا این صدای طبیعی لزوما رضایت خاطر همهی خوانندگان و مخاطبی را بر مبنای پشتوانهی فرهنگیاش صدای شاعری را طبیعی و صدای شاعری دیگر را غیرطبیعی قلمداد میکند؟ به هر صورت بخشی از خوانندگان از شعر، معنایی خاص طلب میکنند. این گونه خوانندگان در نهایت، دلالتهای معنایی آثار شعری را به مسیر تاویل و تفسیری سوق میدهند که معطوف به اقتدار نقد غالب و رایج است. اگر از این بخش از خوانندگان حرفهای پرسیده شود که آیا شعر باید متضمن معنایی باشد که به سهولت و یا با کمی زحمت درک و دریافت شود پاسخ از پیش معلوم است: آری، باید! حالا اگر به این افراد محترم بگوییم که: «معنی آن چیزی است که به شعر اضافه شود و زیبایی شعر را پیش از آن که حتا به معنی آن فکر کنیم، احساس میکنیم» اگر چشمت را درنیاورند، شانس آوردهاید، البته اگر ندانند جملات در گیومه از «بورخس» است نه از «دریدا» و «لیوتار» پس باز هم از «بورخس» بشنویم: مجبور نیستیم خودمان را به یک معنی ملزم کنیم، به هیچ یک از معنیها. «بورخس» با اشاره به شعری از «شکسپیر» میگوید: «هستند شعرهایی که زیبا هستند و فاقد معنی» و در مورد چیزی که میتوان آن را لذت تکنیکی نامید، مینویسد: «لذت در کلمات است و بدون تردید در زیر و بم کلمات، در آهنگ کلمات». «بورخس» میافزاید: «این شعرها فاقد معنی هستند، به طرز زیبایی، به شکل دلنشینی فاقد معنا هستند». (در همهی موارد نگاه کنید: این هنر شعر، ترجمهی «میمنت میرصادقی»، «هما متینرزم» انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰، ص ۷۹). مطالبی که «بورخس» مطرح میکند یادآور ستیز و تعارض «دریدا» با کلام محوری است. شعر پسامدرن، معنای مسلط را پس میزند، از این رو دلالتهای ضمنی را بر دلالتهای محض ترجیح میدهد و با محدود کردن دلالتها در تعارض است. بیشتر فلاسفهی متاخر، منش دلالتگونهای برای شعر قایل نیستند و معنای شعر را چیزی غیر از شعر نمیدانند.
۱۱ – شعر مدرن یا به اقتدار وزن متکی است همچون شعر رویای، یا به بیوزنی و برهنگی زنندهای روی میآورد که شعر بسیاری از شاعران مدرن با این ویژگی درآمیخته است. شعر پسامدرن در این زمینه نیز تکثرگراست و با «چشم مرکب» به وزن مینگرد. وزن افاعیلی + وزن زبانی + بیوزنی و … مطلق کردن و ثبوتگرایی، ممنوع! هم این / هم آن! برهنگی + پوشش و سرانجام کوشش جهت بسط متنی که میخواهد متکثر، چندآوایی، نسبیت باور و … باشد. شعر پسامدرن همانگونه که در حوزهی معنا از غایتگرایی فاصله میگیرد، در این مورد نیز تکآوایی و آرمانی کردن وزن را مد نظر قرار نمیدهد؛ افزون بر این از وزن هجایی اشعار عامیانه در ایجاد اوزان پیوندی استقبال میکند: رویکردی آشکار به فرهنگ اوزان، به گونهای که در دیگر موارد نیز شعر پسامدرن به ترکیب فرهنگها و به همنشینی گفتمانها علاقه نشان میدهد.