شعر در وضعیت دیگر
باباچاهی پس از طرح عنوان «شعر پسانیمایی» که خود آن را تنها یک نامگذاری میداند، به طرح موضوع «شعر در وضعیت دیگر» پرداخت. «شعر در وضعیت دیگر» در موخره مجموعه شعر «رفته بودم به صید نهنگ» و کتابهای «سه دهه شاعران حرفه ای» و «دری به اتاق مناقشه» توسط باباچاهی به تفصیل توضیح داده شده است. در ادامه بخشهایی از مصاحبه او با حسین فاضلی و فروغ فرهنگ که در رزونامه آرمان منتشر شده است را مرور میکنیم تا با نظریات او درباره شعر در وضعیت دیگر آشنا شویم.
استنباط من این است که شعر پسانیمایی پیش زمینه درک «شعر در وضعیت دیگر» بوده است. با توجه به توضیحات نسبتاً بسیار شما در خصوص شعر در وضعیت دیگر، از جمله در کتاب «سه دهه شاعران حرفهای»، فرض من این است که مخاطب شعر شما، این دیدگاه شما را میشناسد، حال پرسش این است که با گذشت لااقل بیش از ۱۵ سال از طرح این مقوله چه حرف و حدیث تازهای برای ما دارید؟
همانطور که میدانید شعر در وضعیت دیگر برآمده از بحران در ادراک از پدیدهها و ابژههای عینی و ذهنی است. مطلق انگاری از جمله مواردی است که مرا به جوانبی کشاند که بر وضعیت دیگر جهانی که از بیخ و بن دگرگون شده درنگ کنم. وقتی که در تصفیههای استالینی، صحبت از پانزده میلیون و بیست میلیون است؛ معلوم میشود «دیگر» شدن جهان، بدیهیترین موضوع به نظر میرسد. بنابراین مطلق انگاری در نقش کلان روایت خط میخورد. آنچه که مرا به خط کشیدن بر این امر تشویق کرد صرفاً مباحثی نبود که از طرف فوکو و دریدا مطرح شده بود؛ بلکه دیدگاه مارکس، فروید و نیچه در باب عقل ابزاری مرا به سمتی هدایت کرده که لزوم اجرای چند شکلی، چند صدایی و چند مرکزیتی حاصل آن بود.
ظاهراً به نظر میرسد گزارههای تئوریک که از طرف فلاسفه پست مدرن مطرح شده در این خصوص مد نظر شما بوده؟
این را باید به خاطر بیاورم که مارکس با طرح دیدگاه طبقاتی، ضربهای مهلک بر مطلق انگاری عقل زد. به این معنا که دارا و ندار، ذاتاً فقیر و غنیزاده نمیشوند. در جامعه سرمایهداری، «عقل» در خدمت انتزاع فردی است. اما وقتی من اسم یکی از مجموعه شعرهایم را گذاشتم «عقل عذابم میدهد» تیر طعنهها به جانب من رها شد که فلانی در خرقه پشمینه عارف و صوفی فرو رفته است و روابط علی پدیدهها را نادیده گرفته. هنوز هم عقل سوداندوز و دانش قدرتمدار عذابم میدهد.گناه بزرگ من این بود که از صف همنسلانم پریدهام بیرون. بالاخره صدای این ساز شنیده شد. البته فروید و نیچه در حد دریافتم در این زمینه به مدد من آمدهاند.
غیر از نقض و نفی مطلق انگاری که بدان اشاره کردید چه نکات محوری دیگری در تشکیل یا تکمیل وضعیت دیگر، مورد نظر شما بوده است؟
برشمردن به قول شما نکات محوری، پا را از دایره یک گفتوگوی شعری ادبی بیرون میکشاند. اما مثلاً توجه به قدرت و قدرت دانش برای من آمریت مؤلف در متن، حتی در متنهای عاشقانه تداعی میکند. آنجا شعر در وضعیت دیگر موضوعیت پیدا میکند که فاصلهای از این گونه قدرت مداریها با شعر مسلط امروز نشان میدهد. به بیان سادهتر، آنجا که در شعر ظلمت در تضاد با نور، سوژه در تضاد با ابژه و …. به سر نمیبرند، پای نسبتگرایی پیش کشیده میشود. «من» مقتدر مؤلف؛ عرش را رها میکند و روی فرش قدم میگذارد. آن هم نه فرش دستباف بلکه فرش ماشینی یا موکت و غیره …. به همین سادگی، بینامتینی که در وضعیت دیگر مطرح میشود در واقع میکوشد «انحصار» را کنار بگذارد و به «اختلاط» توجه کند.
اگر میشود قدری بیشتر توضیح دهید.
سادهترین نمونه عینی آن مقوله وزن و بیوزنی است. همان که نیما و شاملو سر آن دعوا دارند! وقتی بحث وزن ترکیبی به میان میآید، «انحصار» جایش را میدهد به «اختلاط» به همین شکل جد عبوس شعر مدرن جایش را به طنز و مطایبه؛ و بنیامنیت، همه اوراد و امثال و ضربالمثلها و همه غیر نخبهها را دعوت میکند که حاشیه را رها کنند و به متن بیایند. در واقع چیزی یا چیزهایی در ژرف ساختارهای تفکر جابهجا شده. به طور عمیق هم جابهجا شده است. در مثل، فیزیک جدید هم در این موارد کار خودش را کرده است. علم هم به عالمیت خود شک کرده، اشارهام به همان الکترونهایی که در آن واحد دور هسته اتم سرگردانند. خوب! کمترین سهمی که عاید شعر در وضعیت دیگر میشود این است که در وحدت ارگانیک، تکمرکزیتی و تکآوایی که با اراده معطوف به قدرت همراه است، شک کند. نظم از درون بینظمی بیرون کشیده شود. رعایت امور سلسله مراتبی شعری در سطح را رواج ندهد. مسلط نسازد. همین جاست که اثبات باوری کنار میرود و تردید در اشکال و افکار برجستهتر میشود. مثلاً سرعت اطلاعات، تعریف دیگری را از جغرافیا ارائه دهد. و خیلی گپ و گفتهای دیگر!
در اینجا برای من دو پرسش مطرح میشود: یکی اینکه آیا فکر نمیکنید با تاکیدی که بر «شعر در وضعیت دیگر» دارید، این «وضعیت» را به امری مطلق و به ژانری غیرقابل تردید تبدیل میکنید؟ دیگر اینکه آیا شعر در وضعیت دیگر همان «شعر دیگر» است؟
پرسش هوشمندانهای است. در توضیح باید بگویم اولاً شعر در وضعیت دیگر نه سبک است، نه مکتب است و نه چیزهایی در این ردیف بارها گفتهام: «مکتبسازی اشتیاق سوزان من نیست» از طرفی این وضعیت در انحصار شعرهای من نیست. بلکه همه شعرهایی که به مؤلفههای ظاهراً تغییر ناپذیر شعر مدرن شک کردهاند، زیر این عنوان جای میگیرند. شعرهایی که زیر این عنوان جای میگیرند میتوانند در حد یک «اتود» باشد، میتوانند شعرهای متوسطی باشند و بعضاً شعرهایی قابل توجه و برجسته. از منظر من شعر در وضعیت دیگر میتواند در آینده یعنی در فضاهای تجربه نشده هم، تجربههای دیگری را از سر بگذارند. بدین معنا که ذخایر امروزین خودش را با درک شرایط دیگر در هم بیامیزد. یعنی در همه زمانها شعر «دیگر»ی باشد که فلسفه «تفاوت» را درک و درونی کند. و این البته به شرطی است که از این شعر، نمونههای برجستهای ارائه کرده باشد. به هر صورت «پسایی» این وضعیت، رسایی ظاهراً موجه کلان روایتها را نقض میکند. مختصر که بگویم در اینجا «رانش»ی در «خوانش» صورت گرفته است. دیگر چه؟
شعر «دیگر» و …
آها! میبخشید. داشت یادم میرفت. در سال ۱۳۴۷ (اگر اشتباه نکنم) کتابی به همین نام شعر دیگر منتشر شد. در این کتاب آثاری از پرویز اسلامپور، سیروس آقابای، بیژن الهی، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی و …. هوشنگ ایرانی و تندرکیا درآمد. لابد به قصد اینکه به تلویح یا به تصریح از نیما فراروی کنند، یا تردید کنند در جوانبی از فکر و ذکر و شکل و شمایل شعر نیما و البته نیما گرایان! بگذریم از این که اسامی شاعرانی مثل آتشی و سپانلو که خیلی هم نیماگرا بودند در آنجا به چشم میخورد (میخندد). خب! این تناقض به طور ظاهر هم که شده، هدف را نقض میکند. این شعر دیگر تا حد زیادی ابهام محور بود و ژرف نماییهایی هم داشت. قدری هم گرایش سورنالیستی! هر چه بود اگر اشتباه نکنم، تاریخ یا تاریخ ادبیات یا هر دو آن را تحول رویایی داد. به گمان من فرآیند آن کوشش، میشود رویایی که شاعری است با رعایت اصول طلایی شعر مدرن، غیرطناز با احکامی از پیش صادر شده و قدری عبوس! بنابراین «دیگریت» شعر دیگر با «دیگر» در وضعیت دیگر در آنجا از هم جدا میشوند که شعر در وضعیت دیگر «چندیت» را به جای «فردیت» میگذارد و در التقاط و امتزاج را میگذارد جای انتزاع و انحصار. «طنز» جای «جد» را میگیرد. این نکته را هم باید اشاره کنم پیشنهادها یا انتخابهای شعر در وضعیت دیگر لزوماً به معنی حذف و سلب تمامی امور در عرصه «شعر دیگر» نیست. درست است که گفتم طنز جای جد را میگیرد، اما طنز در کنار جد معنا پیدا میکند وگرنه به ثنویتگرایی موجود در شعر مدرن میرسیم. بهعنوان یک جمعبندی که بگویم در شکل سر و سامان یافته یا قابل درنگ شعر در وضعیت دیگر؛ بنیانگریزی، تمرکززدایی، تعلیق، کلزدایی، محلی بودن، عدم قطعیت، طنز، گروتسک، خودارجاعی، نظم و بینظمی، و تخریب و سازندگی از محورهای شناور این «وضعیت»اند. طبعاً چنین مواردی به تبع، نوعی دیگر از اندیشیدن که به نسبتگرایی تمایل دارد، مطرح میشود.