شعر پسانیمایی
علی باباچاهی در مقطعی از زندگی ادبی خود با طرح عنوان «شعر پسانیمایی» در موخره یکی از بحث انگیزترین کتابهایش یعنی «نم نم بارانم» پارهای از ویژگیهای شعر نیما را به چالش میکشد. او البته در خیلی از محافل ادعا میکند پسر خلف نیما است و شاهدش برای این مدعا این است که همچون پسری ناخلف شعر پسانیمایی را مطرح کرده و از پدر شعر نوی فارسی فراروی کرده است. در ادامه بخشهایی از مصاحبه او با حسین فاضلی و فروغ فرهنگ که در رزونامه آرمان منتشر شده است را مرور میکنیم تا با نظریات او درباره شعر پسانیمایی آشنا شویم.
شما زمانی از شعر پسانیمایی حرف میزدید! این موضوع، معطوف به چه ضرورتهایی بود. در حال حاضر در این خصوص چه نظری دارید؟
حساسیت من فرایند بحرانی بود که شهر مدرن دچار آن بود. این بحران نه لزوما منفی، هم متصل به تحولات و جابهجاییهایی بود که در سطح جهان صورت میگرفت و هم متوجه اشباع شدگیهایی در عرصههای شعر بود. شعر پسانیمایی همراه با انتشار یکی از مجموعه شعرهایم نمنم بارانم ارائه شد، صرفاً یک نامگذاری بود؛ در نهایت طرح یک مبحث، و نه سبک سازی و بازیهایی از این قبیل من در کنار دیگر کوشندگان شعر امروز متوجه این نکته شدم که در نگاه و نگارش نیما آنچنان بر وزن تاکید میشود که ممکن است به نوعی جزمیت تبدیل شود: تاکید بر رعایت «وزن» تا جایی که ممکن است به «تابو» تبدیل گردد.
امکان دارد تاکید بر وزن را قدری ملموستر نشان بدهید؟
ببینید نیما میگوید؛ گاه زیر شکل شمشیر و کمانی کز دلاور پدرانش بُد نشانی ….
با کمی درنگ معلوم میشود که واژه بُد (بود) تحت سلطه وزن این طوری کج و کوله شود چه نیازی به انقلاب نیمایی در شعر بود؟ قضیه درست به این صورت است که باید لزوماً قد و بالای ما با تختی که برایمان در نظر گرفته شده منطبق باشد، در غیر این صورت باید اره بیاورید و باقی قضایا… از طرفی در نظر بیاورید که نیما چطور خودش را به در و دیوار میکوبید که شعرش با روح زمانه و به طبیعت نثر و به لحن محاوره نزدیک شود. من هم مثل برخیهای دیگر و نه در نقش لیدر و نخبه و… بر قدرتی که در وزن شعرهای نیما و شاملو تعبیه شده بود درنگ کردم.
شاملو دیگر چرا؟ او که وزن نیمایی را به چالش کشید؟
ظاهراً حق با شماست اما اصرار شاملو بر بیوزنی هم فارغ از جزمیت نیست. او معتقد است که شعر باید بیوزن باشد تا داغ شکنجهها را بر شانههای آن بتوان دید.
حافظ میگوید: ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
میبینید که داغ شکنجهها بر بدن یا بدنه وزن هم دیده میشود! شاملو میگوید «این» درست است، نیما میگوید: «آن»! من به عنوان فرزند ناخلف نیما که از قضا هم پدرش نیما را بسیار دوست دارد و هم برادرش شاملو را میگوید آیا بهتر نیست هم «این» را در شعر فرا بخوانیم و هم «آن» را؟
شما در واقع میخواهید راه سومی را پیشنهاد کنید؟ حدس من درست است؟
پیشنهاد و نه چیز دیگری! من سالها پیش این موضوع را در مؤخره کتاب «عقل عذابم میدهد، ۱۳۷۹» پیش کشیدم که میتوان به عملکردها و رویکردهای فروغ فرخزاد که سالها پیش تحقق یافته بود، توجه داشت: رفتن از یک وزن به وزن دیگر از مجتث به مضارع و برعکس و هم این که اوزان دیگر را مثلاً وزن منسرخ را گسترش داد و به آن لحنی محاورهای بخشید. مثلاً: آینهها یک جا / میشکنند از درخشش پاییزی ما / وقتی که ساعتها را در باران برق میزنیم/ و صاف و سادهتریم از تمام طوفانهای عنقریب …که اگر دقت شود قدری انعطاف در رکن اصلی آن (مفتعلن) ایجاد شده. بگذریم! بحث فنی در اینجا خسته کننده میشود من آن موقع که جوانتر از جوانی امروزم بودم. احساس کردم که لازم است بنویسم و نوشتم شعر پسانیمایی وزن را همچون نهادی مقتدر تلقی نمیکند و معتقد است که بیوزنی نیز در بخش چشمگیری از شعر امروز به اشباعشدگی رسیده است. شعر پسانیمایی اوزان پیوندی را صرفاً در محدوده تلفیق دو وزن ارزیابی نمیکند. در واقع چند وزنی، نقطه عزیمت شعر پسانیمایی در حرکتی موسیقیایی است… (عقل عذابم میدهد، ص ۱۲۱) ….و از این حرفهای فاضلمآبانه!
اما من در حین آماده شدن برای گفتوگو با شما متوجه شدم که در مقطع طرح شعر پسانیمایی پای موضوعات دیگری هم پیش کشیدهاید که گویا در همان زمان، جامعه ادبی به آن واکنش نشان داد. سوال من این است که شعر پسانیمایی صرفاً در محدوده «وزن» قابل بررسی است؟
البته که خیر! آن موقع احساس میکردم که اراده معطوف به قدرت، تنها در حوزه وزن خلاصه نمیشود؛ بلکه به حوزههای دیگر ایدهها و دیدهها نیز سرایت میکند.طرح مقوله چند آوایی و حتی چند فرهنگ بودن و حساسیت در برابر کالایی شدن زبان، میتواند معطوف به این امر باشد که انتظامی یکپارچه و نیرومند، در عرصههای هنر همواره میخواهد تفاوتها را در روند آفرینشهای هنری از بین ببرد. بهتر است با تکیه بر شهود و شعور شرقیمان، از ظرفیتهای تازه بیانی، گیرم از جنس «پسا» استقبال کنیم ….. شعر پسانیمایی، نظارتی رندانه بر مؤلفههای فلسفی هنری پست مدرنیستها هم دارد؛ اما نه بدان معنا که خود را ملزم به انطباق بیچون و چرا با تئوریها و مبانی نظری آن بداند. در جواب به پرسش اصلی شما که سرنوشت شعر پسانیمایی به کجاها کشیده شد باید به صورت یک جمعبندی بگویم که نوشتهها و مصاحبههای من در سالهای اخیر و طرح مقوله «شعر در وضعیت دیگر» قضایا را روشنتر میکند.